فقط بخندید

خنده حق ماست پس بخند

مردها مثل الکل هستند دیر بجنبی همه شان می پرند.... ستاد یادآوری فرصت ها به بانوان
نوشته شده در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:55 توسط djpouya| |

 

 

شوهره میاد خونه به زنش می گه: من برای شام دوستمو دعوت کردم خونه مون. زنش می گه: چرا این کار رو کردی؟ ببین خونه چقدر به هم ریخته است، ظرفا کثیفن، هیچی هم برای خوردن تو یخچال نیست. شوهره می گه: می دونم، ولی اشکالی نداره. زنه می گه: اگه می دونی، پس چرا دوستت رو دعوت کردی؟ شوهر می گه: آخه اون زده به سرش بره زن بگیره!

 

 

 

 


ادامه جك ها در ادامه مطلب


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:48 توسط djpouya| |


 

-1دو نفر در طول مهماني كنار هم نشسته بودند و يك كلمه هم با هم حرف نزدند. پس از دو ساعت يكي از آنها به ديگري گفت: پيشنهاد مي‏كنم حالا در مورد موضوع ديگري سكوت كنيم!


-2 به غضنفر گفتند: ۱۷ شهريور چه روزيه؟ کمی فکر کرد و گفت: فکر می کنم ۱۵ خرداد باشه!


-3 غضنفر دو تا بلوك سيماني رو گذاشته بوده رو دوشش،‌ داشته مي‌برده بالاي ساختمون. صاحب‌كارش بهش ميگه: تو كه فرقون داري،‌ چرا اينا رو ميگذاري رو كولت؟! غضنفر ميگه: ‌اون دفعه با فرقون بردم، اون چرخش پشتم رو اذيت مي‌كرد!


-4 اصفهانيه موز می‌خوره معده‌اش تعجب می کنه !


 

 

ادامه جك ها در ادامه مطلب


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:38 توسط djpouya| |


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:58 توسط djpouya| |

 


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:56 توسط djpouya| |

 

عکس های عاقبت رانندگی خانم ها

ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:56 توسط djpouya| |

عدام دسته جمعی گروه مخوف مزاحمین نوامیس مردم که خواب را از چشمان دختران ربوده بودند.

.
.
.
.
.
+ عکس در ادامه مطلب

 


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:55 توسط djpouya| |

سیر تکاملی خانم های بی جنبه در دانشگاه

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:54 توسط djpouya| |

شب امتحان...خوابگاه دخترا...پسرا (خیلی با حاله حتما تا آخر بخونید)


شب – خوابـگاه دخــتـران – سکـانس اول:  (دخــتر «شبنم» نامی باچـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه میبیــنـد.)

شبنم:ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟

 

لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.)

 

شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟  

 

لالـه: چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود)

 

شبنم: (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟

 

لالـه: (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!

 

 شبنم: عزیزم... دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.

 

 لالـه: نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟!

 

(در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرددخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.)

 

شبنم: چی شـده فرشــتـه؟!  

 

فرشــته: (با دلهــره) کمـک کنیـد... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!

 

شبنم: لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.

 

 فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر

 

(و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.)

 

  شـب – خوابــگاه پســران – سکــانـس دوم:   

 

  (در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود

 

میثـــاق: مهـدی... شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم.

 

مهـدی: نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه.

 

میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.

 

مهـدی: آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟ مگـه تو کلاسـتون دختـر نداریـد؟!

 

میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!    

 

آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. دختــرای کلاس مـا که مثـل دختـرای شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری... 

 

مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـدآرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست

 

در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)   

 

میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!

 

رضــا: پرسپولیس همین الان دومیشم خورد!!!

 

مهـدی:اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه..... .!!!

 

 و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند 4.gif

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط djpouya| |

  مقایسه جالب حتما بخوانید


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط djpouya| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد


Power By: LoxBlog.Com